فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) کوهدشت
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو






Random photo

شکوه عظمت۱۳آبان



  چند داستان پندآموز از حضرت زهرا (س)   ...

شوخى زن و شوهر با رضایت خداوند

سمان فارسى حکایت نماید:

روزى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها بر پدرش ، رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله وارد شد.

وقتى رسول خدا چشمش بر چهره فاطمه افتاد، او را گریان و غمگین دید، به همین جهت علّت را جویا شد؟

حضرت زهراء سلام اللّه علیها در پاسخ پدر اظهار داشت : اى رسول خدا! روز گذشته بین من و همسرم ، علىّ بن ابى طالب علیه السلام جریانى اتّفاق افتاد که با یکدیگر ضمن صحبت ، شوخى و مزاح مى کردیم و من جمله اى را به عنوان شوخى به شوهرم گفتم ، که موجب ناراحتى او شد.


و چون احساس کردم که همسرم ناراحت است ، از سخن خویش غمگین و پشیمان گشتم و از او خواهش کردم تا از من راضى و خوشحال گردد.

و او نیز عذر مرا پذیرفت و شادمان شد و با خنده روئى با من مواجه گشت و احساس کردم که از من راضى مى باشد؛ ولى اکنون از خداى خود وحشت دارم که مبادا از من خشمگین و ناراضى باشد.

رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله با شنیدن چنین مطالبى اظهار نمود: اى دخترم ! همانا رضایت و خوشنودى شوهر همانند رضایت و خوشنودى خداوند متعال خواهد بود و غضب و ناراحتى شوهر سبب نارضایتى و ناراحتى خدا مى گردد.

و سپس افزود: هر زنى که خداوند را همچون حضرت مریم عبادت و ستایش کند؛ ولیکن شوهرش از او ناراضى باشد، عبادات و اعمال او مقبول درگاه خدا قرار نمى گیرد.

اى دخترم ! بدان که بهترین اعمال ، فرمان بُردارى و تبعیّت از شوهر است ، البتّه در مواردى که خلاف اسلام و قرآن نباشد بعد از آن ، بهترین کارها براى زن ریسندگى است ، یعنى کارهاى سبک و فردى ، به دور از نامحرمان را انجام دهد.

اى دخترم ! هر زنى که زحمات و مشقّات خانه دارى را تحمّل کند و خانه دارى نماید و براى رفاه و آسایش اعضاء خانواده اش تلاش ‍ نماید، همانا او اهل بهشت خواهد بود.

سخن در شکم و ورود نور

روزى مفضّل بن عمر به محضر امام جعفر صادق علیه السلام شرفیاب شد و از آن حضرت پیرامون چگونگى ولادت حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها سؤ ال کرد؟

امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامى که حضرت خدیجه با پیغمبر خدا صلّلى اللّه علیه و آله ازدواج کرد، زنان مکّه با او به مخالفت برخاستند و خدیجه از این امر بسیار نگران و اضطراب داشت ، تا آن که بعد از مدّتى ، نطفه حضرت زهراء سلام اللّه علیها منعقد گردید.

و پس از گذشت اندک زمانى ، جنین مونس مادر خود شد و از درون شکم با وى سخن مى گفت و خدیجه این راز را پنهان مى داشت تا آن که روزى حضرت رسول صلّلى اللّه علیه و آله وارد منزل گردید و متوجّه شد که خدیجه با کسى سخن مى گوید، فرمود: با چه کسى سخن مى گفتى ؟

خدیجه پاسخ داد: با جنین و بچّه اى که در شکم دارم ، سخن مى گفتم ؛ چه این که او انیس و مونس من مى باشد.

حضرت رسول فرمود: اى خدیجه ! جبرئیل علیه السلام به من خبر داد که این نوزاد، دختر است و خداوند متعال از نسل او امامان و پیشوایان دین را برگزیده است ، تا در روى زمین خلیفه و براى جهانیان حجّت باشند.

پس زمان به سرعت گذشت و لحظات حسّاس ورود نور از جهان ظلمانى رحم فرا رسید،

آن گاه خدیجه براى زنان قریش پیام فرستاد تا او را در مورد زایمانش کمک نمایند؛ لیکن آنان با طرح سخنانى تلخ و شماتت آمیز، از انجام کار اجتناب کردند.

و خدیجه سخت دل تنگ شد و در غم و اندوه فرو رفته بود، که ناگاه چهار زن گندمگون و رشید وارد منزل وى شدند وگفتند:

اى خدیجه ! ما از جانب پروردگار، به یارى تو آمده ایم ، من ساره همسر ابراهیم و مادر اسماعیل هستم و این آسیه دختر مزاحم هم نشین تو در بهشت خواهد بود، و آن دیگرى مریم دختر عمران و مادر عیسى است و آن یکى هم ، کلثوم خواهر موسى مى باشد.

و سپس آن چهار زن بهشتى در اطراف بستر خدیجه نشستند و او را کمک و یارى نمودند تا این که ناگهان نور وجود حضرت فاطمه سلام اللّه علیها در حالى که پاک و پاکیزه بود دیده به جهان گشود؛ و از تشعشع نور جمالش ، تمام خانه هاى مکّه را روشنائى بخشید.

پس از آن ، ده فرشته با در دست داشتن ظرف هاى بهشتى و آب کوثر وارد شدند و نوزاد عزیز را غسل دادند و او را با دو پارچه سفید و خوشبو پوشاندند.

در همین لحظه ، نوزاد لب به سخن گشود و شهادت به یگانگى خداوند و رسالت پدرش ، حضرت محمّد و امامت شوهرش ، حضرت علىّ و یازده فرزندش صلوات اللّه علیهم داد؛ و نام مبارک فرد فرد آن بزرگوان را بر زبان جارى نمود.

و سپس بر یکایک حاضران سلام کرد، پس از آن همچنین میهمانان تبریک و شاد باش گفتند، و آن گاه از منزل خارج شدند.

زینت منزل یا رضایت خداوند

در روایات بسیارى وارد شده است :

هرگاه رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله از مسافرت مراجعت مى نمود، ابتداء به حضور دختر گرامیش فاطمه زهراء سلام اللّه علیها وارد مى شد و دقایقى را در کنار وى مى نشست ، تا آن که جریان غزوه تبوک پیش آمد و حضرت رسول به همراه امیرالمؤ منین علىّ صلوات اللّه علیهما به قصد جنگ تبوک حرکت کردند و رفتند.

و حضرت زهراء سلام اللّه علیها خود و فرزندانش را با گوشواره وگردنبند نقره زینت کرد، همچنین روسرى خود را با زعفران رنگ نمود و پرده اى هم براى اتاق تهیّه و آویزان کرد.

و این حرکت بدان جهت بود که وقتى پدرش رسول خدا و شوهرش امیرمؤ منان از مسافرت و میدان نبرد جنگ بازگشتند خوشحال شوند.

و هنگامى که حضرت رسول از مسافرت بازگشت طبق معمول به منزل حضرت زهراء وارد شد؛ و چون آن صحنه را مشاهده نمود با ناراحتى از منزل خارج گشت و به مسجد رفت .

حضرت فاطمه سلام اللّه علیها متوجّه علّت ناراحتى پدرش شد، به همین جهت سریع تمام آنچه را که براى زینت خود و بچّه ها و براى زینت اتاق تهیّه کرده بود، در آورد و همه آن ها را براى پدرش فرستاد و پیام داد تا آن ها را، به هر کارى که صلاح مى داند در راه خداوند متعال مصرف نماید.

موقعى که آن اسباب و وسایل را خدمت رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله آوردند، حضرت سه مرتبه فرمود: ((فداها اءبوها)) یعنى ؛ پدرش فدایش گردد.

و سپس افزود: دنیا از براى محمّد و اهل بیتش (صلوات اللّه علیهم و نیز براى شیعیانشان -) نخواهد بود.

و چنانچه دنیا به اندازه بال پشه اى ارزش مى داشت ، ذرّه اى از آن را کافران بهره مند نمى شدند.

دلسوزى دختر براى پدر

حضرت امام علىّ بن موسى الرّضا به نقل از پدران بزرگوارش علیهم السلام حکایت فرماید:

روزى امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام فرمود: زمانى که در کنار پیامبر اسلام صلّلى اللّه علیه و آله ، به همراه دیگر اصحاب مشغول کَندن خندق بودیم ، فاطمه زهراء سلام اللّه علیها بر ما وارد شد و قطعه نانى را که همراهش بود، تقدیم پدرش پیامبر خدا کرد.

پیغمبر خدا صلّلى اللّه علیه و آله خطاب به دخترش کرد و فرمود: این نان را از کجا آورده اى ؟

فاطمه زهراء سلام اللّه علیها اظهار داشت : مقدارى نان پخته ام ، یک قرص نان را سهم حسن و حسین کنار گذاشتم و این مقدار را هم براى شما آورده ام .

رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله فرمود: اى فاطمه ! این اوّلین طعامى است که پس از سه روز داخل شکم پدرت مى شود.

شادمانى ملائکه از قضاوت حضرت زهراء سلام اللّه علیها

امام حسن عسکرى علیه السلام حکایت فرمود:

روزى دو نفر زن همسایه ، که یکى از آن دو نفر از دوستان وشیعیان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و دیگرى از مخالفین و از دشمنان ایشان بود، بر سر مسئله اى از مسائل دین با یکدیگر اختلاف ونزاع پیدا کردند؛ و چون به توافق نرسیدند، جهت رفع اختلاف وروشن شدن حقیقت نزد فاطمه زهراء سلام اللّه علیها شرف حضور یافتند.

حضرت زهراء سلام اللّه علیها پس از توجّه به سخنان دو طرف و شنیدن استدلال هر دو نفر، حقّ را با زن شیعه دانست و استدلال و محاجّه او را تشریح نمود،

و او چون بر رقیب مخالف خود تسلّط یافت ، شادمان و خوشحال گردید.

و امّا زن مخالف چون دلیلى بر حقّانیت خود نداشت تسلیم شد و ساکت ماند.

پس از آن ، حضرت زهراء سلام اللّه علیها خطاب به زن شیعه کرد و فرمود: همانا ملائکه به جهت پیروزى و شادمانى تو، شادمان گردیدند و شیطان بسیار غمگین و محزون گشت .

امام حسن عسکرى علیه السلام در ادامه فرمایش خود افزود: در این هنگام ، خداوند متعال به ملائکه خطاب نمود و فرمود:

اى ملائکه ! اکنون چون فاطمه زهراء، گشایشى براى این زن باایمان به وجود آورد و او را شادمان و مسرور نمود؛ پس درجات او را در بهشت چندین برابر افزایش دهید.

و به برکت این روز، هرکس که براى بنده ضعیفى از بندگان من گشایشى ایجاد کند، ترفیع درجات عالیه ، در بهشت برایش ثبت و محسوب کنید.
منبع
http://rajab6.blogfa.com/post-78.aspx

https://haftadi.kowsarblog.ir/

موضوعات: اهل بیت علیهم السلام, روایت, سبک زندگی, حکایت  لینک ثابت



[سه شنبه 1399-11-14] [ 01:20:00 ب.ظ ]





  قضاوت   ...

با خوشحالی وارد خانه شدم روی پایم بند نبودم، راضیه را صدا کردم «راضیه بیا جواب آزمایش خواهرم اومد مشکلی نداره خدا رو شکر سرطان نیست» راضیه با لبهای خندان به استقبالم آمد و خدا رو شکری گفت. از دستش دلگیر بودم، حالا وقتش بود تا سکوت را بشکنم، با حالت جدی گفتم:

از زود قضاوت کردند هایت خسته شده ام
 
 «البته فکر نکنم برای تو خیلی مهم بوده باشه تو این  یک هفته که وضعیت من و خانواده ام اینطوری بود انتظار داشتم یه کم حس همدردی داشته باشی، ولی چپ رفتی راست اومدی گفتی هیچی نیست، مادرم زنگ می زد گریه می کرد می گفتی چرا گریه می کنید هیچی نیست، بابام زنگ زد گفتی بی خود نگرانید هیچی نیست، به هر حال خواستم بدونی از دستت ناراحتم.» راضیه هاج و واج نگاهم می کرد، انگار زبانش بند آمده بود تنها یک جمله گفت و رفت «من فقط می خواستم دلداریتون بدم تا یه کم حالتون بهتر بشه». تا نزدیک شام خبری از راضیه نبود خودش را در آشپزخانه سرگرم کرده بود. سر سفره شام در حال کشیدن غذا بود که دستش توجه ام را جلب کرد.« راضیه النگوهات کو؟» سرش را پایین انداخت و گفت: « درشون آوردم» شیطنتم گل کرد بود « چی شد که در آوردی، تو که یادگاری های مادرت و از خودت دور نمی کردی نکنه با کلاس شدی اون النگوها کهنه بودن» تلخی کلامم  معلوم بود تاثیرش را گذاشته با چشمانی غمگین نگاهم کرد و گفت:« بعد از ظهر مامانت زن زد و گفت جواب آزمایش اومده النگوهام نذر امام زاده کرده بودم که خواهرت چیزیش نباشه همون موقع رفتم و نذرم و ادا کردم. می دونی مجتبی از این زود قضاوت کردن هات دیگه خسته شده ام» بلند شد و رفت و من هم همینطور با دهان باز نگاهش می کردم.

رفتاری آزار دهنده

قضاوت کردن و پیش داوری در مورد رفتار دیگران یکی از آزار دهنده ترین رفتارهایی است که می تواند در وجود افراد نهادینه شود، به خصوص در جمع خانواده این پیش داوری می تواند آزاردهنده تر باشد زیرا کانون گرم خانواده محیطی است که افراد بیشترین حس اعتماد و اطمینان خاطر را باید تجربه کنند حال اگر با فردی مواجه شوند که بخواهد تمام اعمال و رفتار آنها را پیش داوری نمایند احساس خطر خواهند کرد زیرا ممکن است مسیر زندگی آنها به طور کلی تغییر کند.

ادامه »

موضوعات: آسیب های اجتماعی  لینک ثابت



[دوشنبه 1396-01-14] [ 02:02:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما