متن سخنرانی حجت الاسلام سید رضا عمادی را می خوانید:

حجت الاسلام عمادی

از آنچه رزق شماست انفاق کنید/روغن ریخته را نذرامامزاده نکن!

قرآن داستان هابیل و قابیل را بیان فرموده، هابیل دامدار و قابیل کشاورز بود. قرار شد هر کدام چیزی بیاورند برای قربانی که خدا بپذیرد. از آسمان آتشی نازل بشود و قربانی را بسوزاند یعنی نه اینکه ذبح شود بلکه سوزانده شود. هابیل گشت و گوسقند چاق و به دردبخوری پیدا کرد. قابیل گشت و گندم های پوک را جمع کرد چون به نظرش در نهایت سوزانده می شد. معلوم می شود اگر می خواهی در راه خدا چیزی بدهی باید این طرف را هم نگاه کنی یعنی طوری بخشش کنی که گویا قرار است خودت استفاده کنی، خداوند فرموده: وَمِمّا رَزَقناهُم يُنفِقونَ1؛ آنچه به تو رزق کردیم انفاق کنیم؛ یعنی آنچه می توانی بخوری و بپوشی انفاق کن و ببین شأن فردی و خانوادگی ات چقدر است همان را انفاق کن. روغن ریخته را نذرامامزاده نکن! حتی معلوم است که قرآن مازاد را هم نگفته یعنی انفاق حقیقی مازاد و زیادی اموال ما نیست ولو مانده باشد و به درد ما نخورد بلکه آن چیزی است که استفاده می کنیم ورزق ما هست.

 

ادامه مطلب :

آتش آمد و گوسفند را سوزاند و گندم ها را نسوزاند معلوم می شود قربانی هابیل پذیرفته شد و برای قابیل پذیرفته نشد. اینطور که شد قابیل با خود گفت: اگر ما برگردیم و بپرسند چه شد و بفهمند من تحقیر خواهم شد و می گویند ارزش هابیل بالاتر از توست که قربانی او پذیرفته شد، چه بسا اگر قابیل همان گندم ها را برمی گرداند و صادقانه می گفت: خدا نپذیرفته و طوری نیست و… بهتر بود. در روایت دارد که نجات در صدق و راستگویی است ولو ضرر مقطعی هم داشته باشد.

 

از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند: آیا مومن دروغ می گوید: حضرت فرمود: خیر؛ یعنی اگر دروغ گفت مومن نیست ایمانش زایل می شود. چوب صداقت را بخورید اما دروغ نگویید اگر دورغی گفتید برای فاش نشدن آن مجبورید دروغهای دیگری بگویید. قرآن می فرماید: یکی از نشانه های منافقین دروغگویی است.

 

سیره اهل بیت علیهم السلام خیلی مهم است و باید بدانیم از ما چه درخواستهایی دارند اگر به این مجالس آمدید و تغییری نکردید عمر و جوانی تان را زایل کرده اید.

 

شأن نزول سوره منافقون

شأن نزول این سوره(منافقون) چنین است، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مجبور بود از مکه خارج شود، 40 نفر از 40 قبیله هم قسم شدند تا ایشان را بکشند و وقتی به منزل ایشان رفتند دیدند حضرت علی علیه السلام در بستر ایشان خوابیده. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله 80 نفر را به سمت حبشه یا اتیوپی امروز فراری داد چون اگر می ماندند کشته می شدند. تعدادی از مسلمانان بودند که آنها را آزار می دادند و جریان شعب ابی طالب و … مربوط به آن دوره است. مسلمانان بعد از اتفاقات زیاد که مصادره اموال و خانه هایشان و … بود به مکه آمدند و عده ی زیادی در مدینه هم مسلمان شدند. وقتی جوانان اقبال به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پیدا کردند پیرمردها در عمل انجام شده قرار گرفتند و مجبورشدند مسلمان شوند.

 

پس منافقین چند دسته بودند و یک عده افرادی بودند که حس کردند پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله جایشان را تنگ کرده و مجبور شدند در ظاهر اسلام بیاورند تا بعدا بتوانند اقدامی بر علیه ایشان انجام دهند.

 

بعد از آن خبر رسید که کفار می خواهند به مدینه حمله کنند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله افراد را برای مشورت جمع کردند. گفتند بیرون از شهر برویم و با آنها درگیر شویم یا بگذاریم داخل مدینه بیایند و با آنها درگیر شوند، حضرت تا این حرف را زد عبدالله بن أبی بسیار خوشحال شد چون می دانست اگر کفار وارد شهر شوند مار تمام است و شهر را خواهند گرفت لذا به حضرت گفت: خیلی حرف خوبی است اجازه دهیم وارد شهر شوند و غافلگیرشان می کنیم. یک عده شهادت طلب گفتند: ما آماده شهادت هستیم همین الان لشکر را تجهیز کنیم و راه بیفتیم. حضرت هم حرف آنها را پذیرفت. عبدالله بن أبی وقتی دید نقشه اش نگرفت به میان مردم رفت و به پدر و مادران گفت: این همه زحمت برای فرزندانتان کشیده اید و می خواهید بگذارید آنها بروند تا کشته شوند؟ الان هم تاریخ تکرار می شود و عده ای می گویند چرا برویم در سوریه و عراق درگیر شویم؟

 

عبدالله بن أبی با حرفهایش باعث سقوط نیمی از لشکر شد اما با این حال پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله لشکراین را جمع کرد و به جنگ کفار رفت و اتفاقا بر آنها غالب شدند . عده ای را کشتند و عده ای را اسیر کردند و غنیمت هم گرفتند و می خواستند با عبور از منزلگاه های مختلف برگردند تا اینکه به جایی رسیدند و خیمه ای زدند و لشکریان به نوبت از چاهی آب می کشیدند. اما بر سر آب میان دونفر دعوایی بوجود آمد که یکی از آنها از قبیله ی خزرج یعنی هم قبیله ی عبدالله بن أبی بود، و دیگری از مهاجرین بودند.

اختلاف افکنی قومی و قبیله ای توسط منافقین

مهاجرین افرادی بودند که وارد مدینه شد و نه خانه و نه پولی داشتند. انصار اهل مدینه و ساکنین آنجا بودند پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله کاری کردند تا مهاجرین و انصار با هم احساس برادری کنند و به آنها جا دهند و مهمان آنان شوند و عهد و صیغه اخوت و برادری با یکدیگر خواندند. حضرت این کار را کرده بود تا مهاجرین و انصار کنار یک سفره باشند تا مهاجرین تحقیر نشوند. عبدالله بن أبی وقتی دعوای آنها را دید جلو آمد و گفت: یادتان می آید گفتم ته مانده سفره تان را به مهاجرین ندهید جون هار می شوند. یک مثل خیلی بد هم زد که نهایت توهین به مهاجرین بود. او گفت: بگذارید به مدینه برسیم و عزیزترین را ذلیل ترین کرده و از مدینه بیرون می کنم؛ منظورش به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و عده ای هم دور او را گرفتند و گفتند بله درست می گویی باید او را بیرون کنیم؛ در ظاهر مسلمان بودند اما دراصل منافق بودند.

 

زید بن ارقم وقتی این صحنه را دید نزد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله رفت و جریان را برای ایشان تعریف کرد. حضرت نزد عبدالله رفت و از او پرسید که آیا چنین حرفی زده؟ اما آنها انکار کردند و گفتند آیا شما به حرف یک بچه گوش می دهید؟ حضرت به آنها فرمود: خیمه ها را جمع کنید تا حرکت کنیم، به منزلگاه بعدی که رسیدند می خواستند برای استراحت توقف کنند اما حضرت فرمود: فقط آب بردارید تا سریع حرکت کنیم. تا چند منزلگاه این اتفاق افتاد و برای استراحت توقف نکردند.

 

وقتی به دروازه ی مدینه رسیدند لشکریان از شدت خستگی از مرکب هایشان روی خاک ها افتادند و همان جا خوابیدند. بعضی بزرگان می گویند پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را انجام دادند تا بین مسلمانان و منافقین درگیری و تنشی ایجاد نشود. بعضی ها هم گفته اند عبدالله بن أبی و عده ای همراه پیامبر صلی الله علیه و آله نیامدند و در یکی از منزلگاه ها به استراحت پرداختند و با فاصله وارد مدینه شدند.

 

چون به زید بن ارقم تهمت شهادت دروغ زده بودند او ناراحت و سرخورده در منزل مانده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله از منزل بیرون آمد و نازل شدن سوره منافقون را به مردم اطلاع داد و به منزل زید بن ارقم رفت و فرمود: گوش هایت درست شنیدند و زبانت درست گفته بود.

 

پاسخ به شبهه وهابیت

البته منافقین و عبدالله بن أبی دروسط راه شیطنت های زیادی انجام دادند مثلا در بین راه طوفانی به پاشد و شتر حضرت در آن طوفان گم شد. پیامبر صلی الله علیه و آله می خواستند علت طوفان را برای مردم شرح دهد که یکی از یهودیانی که به ظاهر مسلمان شده بود در گوش بغل دستی اش آرام گفت: شترش گم شده و نمی داند کجاست آن وقت می خواهد خبر از مدینه بدهد. جبرئیل این سخن را به اطلاع حضرت رساند و جای شتر را هم به ایشان گفت. حضرت آن یهودی را صدا کرد و جمله ی آن یهودی را تکرار کرد و فرمود: من از غیب خبر ندارم بلکه خدا خبر دارد؛ یعنی هر چه هست باذن الله است.

اگر ائمه علیهم السلام از غیب خبر می دهند به اذن خداست، تهمتی که وهابیون به شیعیان می زنند همین است که ما می گوییم همه کاره سیدالشهدا علیه السلام است و باذن الله بودن را حذف می کنند. در صورتی که ایشان همه کاره است به اذن خدا.

استغفار پیامبر(ص) برای یک منافق

 

پیامبر صلی الله علیه و آله تصمیم گرفت باری عبدالله بن ابی استغفار کن اما این آیه نازل شد: سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ 2؛ ای پیغمبر چه برای او استغفار کنی چه نکنی فرقی نخواهد داشت و او را نمی بخشیم؛ چون او قابلیت بخشیده شدن را از دست داده، مراقب باشیم قابلیتمان همیشه محفوظ بماند.

همان حرفی که عبدالله بن امی کنار چاه آب زد را قرآن بیان می فرماید: يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ3؛ مى‏ گويند اگر به مدينه برگرديم قطعا آنكه عزتمندتر است آن زبون‏تر را از آنجا بيرون خواهد كرد و[لى] عزت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است ليكن اين دورويان نمى‏ دانند. آنها نمی دانند عزت دست خداست میز فلانی، امضای فلانی و … تاثیرگذار نخواهد بود.

منبع:وارث

موضوعات: کلام نور  لینک ثابت



[یکشنبه 1395-12-15] [ 04:22:00 ب.ظ ]