متن سخنرانی استاد اخوان:
محبت حاصل علم و دانش است
اینگونه پایمردی، استواری و محکم بودن مربوط به معرفتی است که کسی دارد و این معرفت هم خودش مقدماتی دارد؛ در یک شعری داریم
از محبت خارها گل می شود از محبت سرکه ها مُل می شود
از محبت شیر موشی می شود وز محبت دیو حوری می شود
این محبت هم نتیجه دانش است کی گزافه بر چنین تختی نشست
محبت همینطوری نمی روید بلکه حاصل علم و دانش است؛ آدمی تا مطلبی را نداند نمی تواند به او عشق بورزد. معرفت دینی داشتن به صورت ظاهری نیست.
نشستن در تنور
یک عده ای از خراسان به دیدن امام کاظم علیه السلام آمده بودند و یکی از آها به عنوان رئیس با حضرت صحبت می کرد و می گفت: مردم در خراسان منتظر شما هستند چرا در منزل نشسته اید اقدام و قیام کنید. حضرت فرمود: اینها که می گویی چه کسانی هستند؟ شخص پاسخ داد: اهالی خراسان و کمر بسته به خدمت شما هستند. حضرت فرمود: برو در تنور آتش بنشین. شخص امتناع کرد و گفت: مزاح می فرمایید.
همان لحظه هارون مکی از درب وارد شد، در همه روایات همین اسم آمده است، هارون مکی به داخل آمد در حالی که بند کفشش در دستش بود یعنی بی تکلف بود و نه اینکه بخواهد ادا در بیاورد. امام به او فرمود: هارون به تنور برو. هارون به تنور رفت و نشست و درب تنور را بست. امام به ادامه ی صحبتش با آن فرد خراسانی ادامه داد. آن شخص خیلی نگران هارون شد و رفت درب تنور را باز کرد اما دید هارون در آتش نشسته و با آتش بازی می کند. حضرت به هارون فرمود: بیا بیرون. از آتش بیرون آمد و خدمت امام نشست. حضرت رو به مرد خراسانی کرد و فرمود: چنین افرادی در خراسان هست؟ آن مرد گفت: نه تنها نیستند بلکه خودم هم چنین نیستم. این اطاعت پذیری حاصل معرفت است.
ادامه مطلب :
ارتباط مقام و میزان عقل و شعور
نه اینکه انسان فقط صورت ظاهر را بسازد بلکه باید معرفت کسب کرد. یک موقع هست کسی تلاش می کند و معرفت ندارد و کسی تلاش هم نمی کند اما معرفت دارد. مرحوم کلینی در اصول کافی این روایت را آورده است: روزی دو ملک از آسمان عبور می کردند شخص عابدی را دیدند در حال عبادت است آن هم چه عبادتی! سوال کردند: خدایا می شود ما مقام او را ببینیم. خدا مقامش را به آنها نشان دادند ولی دو ملک گفتند این که مقام کمی است برای عبادت او. خدا فرمود: همین را که داده ام زیاد است بروید با او صحبت کنید. آن ملک با چهره ی بشری به کنار عابد آمدند و پرسیدند: چندوقت است اینجا مشغول عبادت هستی؟ عابد گفت: مدت زیادی است.
ملک به عابد می گوید: تو چه جای خوبی را برای عبادت انتخاب کرده ای آیا در اینجا مشکلی نداری؟ عابد در پاسخ می گوید: اینجا تنها یک اشکال دارد و آن اینکه افسوس می خورم که پروردگار من حیوان چهارپایی ندارد که من او را در این مرتع سرسبز بچرانم و این گیاهان ضایع نشوند. ملک از او سوال می کند که مگر خدای تو نیازمند یک حیوان چهارپا است ولی عابد متوجه نمی شود و باز تکرار می کند که اگر چهارپایی برای خدای من بود که من او را در این مرتع می چراندم خوب بود. در این هنگام خداوند به آن ملک وحی می کند که من به این بنده خودم به اندازه عقل و شعورش مقام داده ام او هنوز خدا را محتاج یک حیوان چهارپا می داند و پاداش این عبادت همین مقدار است.
لزوم تفکر
اما راجع به جناب لقمان ببینید در روایت دارد بیشترین عبادت لقمان فکر کردن است. راوی می گوید: خدمت امام سجاد علیه السلام بودم حضرت می خواستند وضو بگیرند دیدم حضرت سر مبارک را به سمت بالا بردند و مدت طولانی معطل کردند، علت را از ایشان پرسیدم، حضرت فرمود: وقتی به آسمان نگاه کردم این آیه مبارکه در نظرم آمد:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآَيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ1؛
و یاد خدا هستند چه نشسته، چه ایستاده و چه خوابیده، و فکر می کنند در خلقت آسمان و زمین، می گویند:ای پروردگارما، این دستگاه عظیم خلقت را بیهوده نیافریدی، پاک و منزهی تو از اینکه فعل بیهوده انجام دهی. بعد امام فرمود: وای به کسی که این آیه را بخواند و نفهمد و تدبر و تفکر نکند. اگر انسان تفکر و تدبر نکند معرفت نخواهد داشت.
فوت کردن مرحوم آقای فاطمی قمی2 رحمه الله علیه را اینطور نقل کرده اند: بعد از خواندن نمازش به دفترش آمد و گفت: خدایا چقدر تو را شکر کنم که امشب هم به من توفیق دادی نمازم را بخوانم، چه اندازه تو را شکر کنم که توفیق دادی تا امشب سر سفره غذایم را بخورم، چه اندازه تو را شکر کنم که توفیق دادی با پای خودم بیایم کسی که بگوید لااله الا الله و بمیرد وارد بهشت می شود؛ یک لا اله الله اللهی گفت و از دنیا رفت؛ آنها یک عمری را به معرفت گذرانده اند.
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب کن
بالاترین درد خام مردن است!
خدایا ما را به آن معرفت برسان و همینطور خام نمیران؛ این قدر درباره خام مردن روایت داریم که فرموده اند کسی که خام بمیرد کور مرده است. دیده اید بچه ای که به دنیا می آید و چشم ندارد و دکترها می گویند زود به دنیا آمده و چشمش هنوز نرسیده است و بچه یک عمری را باید اینطور راه برود. خام مردن هم اینگونه است و فرد یک عمر باید کور باشد.
یکی از بزرگان نیمه شب هر وقت از خواب بیدار می شد می گفت: من خام می میرم؛ در جوانی ام به یک کاملی رسیده ام، آن موقع پدرم مریض شد گفتم به عیادت پدرم می روم اما آن کامل گفت: اگر بروی به پدرت نمی رسی و برگردی به من نمی رسی. به عیادت پدرم رفتم و از نجف به تهران آمدم اما پدرم از دنیا رفت و مجدد به نجف برگشتم و آن کامل را از دست دادم یک بار باب توفیق به من گشوده شد و خام ماندم.
یکی از شاگردان همین بزرگ برای من نقل می کرد، تازه خامش آن بود، آن شاگردش گفت: ببینم در روز عاشورا چطور زیارت عاشورا می خواند وقتی نزد او آمدم دیدم مفاتیح را گذاشته و معلوم است رسیده به عبارت یا ثارالله وابن ثاره؛ رفتم سینه زنی انجام دادم وبعد از چند ساعت برگشتم دیدم همینطور نشسته اند و می گفتند یا ثارالله و ابن ثاره؛ از ایشان علت را پرسیدم فرمود: به این عبارت که رسیدم سیدالهشدا علیه السلام به من پاسخ داد و دیگر نتوانستم ادامه دهم.
ما دردی بالاتر از خام مردن نداریم و خام مردن هم حاصل بی معرفتی است.
تا انسان در وادی محبت حرکت نکند به پختگی لازم نمی رسد؛
نتیجه ی تعلیم امام
جناب کمیل خدمت امیرالمومنین علیه السلام آمد و از ایشان خواست تا دعایی به ایشان بیاموزد تا در شبهای جمعه بخواند، (حضرت هم همان دعای کمیل معروف را به ایشان آموخت)، ببینید این تعلیم سر از کجا در می آورد. وقتی حجاج بن یوسف سرکار آمد جناب کمیل 94 سالش بود. حجاج به طایفه ی نخعی گفت: کمیل را تحویل من بدهید می خواهم او را بکشم، کمیل هم فرار کرد ولی حجاج گفت: حقوق خانواده اش را از بیت المال قطع کنید تا کمیل را تحویل ندهند حقوقشان را ندهید.
کمیل خودش نزد حجاج آمد، حجاج از او پرسید می دانستی می خواهم تو را بکشم پس چرا با پای خودت آمدی؟ ایشان فرمود: دیدم چند صباح زنده ماندنم باعث می شود چند نفر از نان خوردن باز بمانند آمدم تا نان آنها قطع نشود؛ این معرفت از کجا ناشی می شود. مشاورین حجاج دیدند کمیل خیلی پیرمرد است به حجاج گفتند: این امروز و فردا می میرد و اگر او را بکشی برای تو بد می شود به او بگو علی علیه السلام را لعن کند. حجاج به کمیل گفت: صب علی کن تا بگذاریم بروی. جناب کمیل پوزخندی زد و فرمود: آن وقت به زیر بیرق تو بیایم.
[یکشنبه 1395-11-10] [ 10:25:00 ب.ظ ]