پدر هرجا که بودی یا نبودی مثل هم بودیم
به صورت در سپیدی در کبودی مثل هم بودیم
تو از بالای نی من از فراز ناقه افتادم
صعودش جای خود در هر فرودی مثل هم بودیم
تو بالا سنگ میخوردی و من پایین لگد یعنی؛
میان کوچه تنگ یهودی مثل هم بودیم
یکی موی پریشان و یکی فقدان دندان و…
من و تو در نداری دردهای مشترک داریم
منو تو هر دو از دلواپسی عمه میترسیم
چنین از کربلا در دل بلای مشترک داریم
تو سر بر دامن مادر شدی من همچنین گشتم
من و تو پیش زهرا نیز جای مشترک داریم
پدر جان قسمت زجرآور این داستان مانده
پدر جان بعد تو یک نیمهجان از عمه جان مانده
خدا صبرش دهد این نیمهجان را٬ عمه جانم را
که غیر از حرف دشمن٬طعنههای دوستان مانده
پدر حق میدهم از آسمان خون سر کند آخر؛
سرِ بر نیزهی تو در گلوی آسمان مانده
تو رفتی و عمو رفت و علیاصغرت هم رفت
ولیکن زجرهای حرمله پیش سنان مانده
سه شعبه رفت,سر هم رفت, دنبالش پسر هم رفت
رباب اما هنوز ایوای با قد کمان مانده
حسابش را بکن من با رباب و نجمه و لیلا
نگو دیگر چرا از عمه مُشتی استخوان مانده
تو خوردی چوب را در تشت زر اما چرا بابا
به لبهای رقیه ردِّ چوب خیزران مانده؟؟؟
دلیل گریهام این است باباجان که آن نامرد؛
سرت را از خرابه برده اما بوی نان مانده
رقیه رفت اما غصهی غسّالهاش باقیست
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان مانده
[جمعه 1396-08-19] [ 03:26:00 ب.ظ ]