درس ها و عبرت ها برای ایجاد تغییر در محیط، نخست باید محدودۀ تحت نفوذ خود را شناسایی کرد، سپس برای ایجاد تغییر در آن محدوده، برنامه ریزی و اقدام نمود.

 

 

 چند داستان کوتاه و عبرت آموز را در خصوص رویارویی افراد با مشکلات و نحوه برخورد با آنها را منتشر می کند.

دیدگاه افراد در برابرموانع و مشکلات

در روزگار قدیم، پادشاهی سنگ بزرگی را در جادۀ اصلی قرار داد. سپس در گوشه ای مخفی شد تا ببیند چه کسی آن را از جلوی مسیر بر می دارد. برخی از بازرگانان ثروتمند با کالسکه های خود به کنار سنگ رسیدند آن را دور زده و به راه خود ادامه دادند.

بسیاری افراد نیز به شاه بد و بی راه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند؛ امّا هیچ یک از آنان کاری به سنگ نداشتند. سپس یک مرد روستایی با بار سبزیجات به نزدیکی سنگ رسید. بار خود را زمین گذاشته، شانه اش را زیر سنگ قرار داد و سعی کرد آن را کنار جاده هُل دهد. او بعد از تلاش زیاد بالأخره موفق شد.

هنگامی که خواست به راهش ادامه دهد، متوجه شد کیسه ای زیر آن سنگ در زمین فرو رفته، کیسه را باز کرده و متوجه شد پر از سکه های طلا است و یادداشتی نیز از جانب شاه بر آن نوشته که این سکه ها از آنِ کسی است که سنگ را از جاده کنار بزند.

نکته: آن مرد روستایی چیزی را می دانست که بسیاری از ما نمی دانیم: هر مانع، فرصتی است تا وضعیت خود را بهبود بخشیم.

ادامه مطلب :

فرهنگ سازمانی

در روستایی دورافتاده، مردمی ساده دل و بی سواد در آن سکونت داشتند. مردی شیّاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. بر حسب اتفاق، گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغل کاری های شیّاد شد؛ معلم او را نصیحت کرد که دست از اغفال مردم بردارد، گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیّاد نپذیرفت.

بعد از اتمام حجت، معلم با مردم روستا از فریب کاری های شیّاد سخن گفت و به مردم در مورد حقّه های او هشدار داد.

بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیّاد قرار شد فردا در میدان روستا معلم و مرد شیّاد مسابقه دهند تا معلوم شود کدام یک با سواد و کدام یک بی سواد هستند.

در روز موعود همه مردم روستا در میدان دِه گرد آمده تا ببینند آخر کار، چه خواهد شد.

شیاد به معلم گفت: بنویس مار.

معلم کلمۀ مار را نوشت.

نوبت شیاد که رسید، شکل مار را روی خاک کشید.

بعد به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید؛ کدام یک از این دو مار است؟. مردم که سواد نداشتند، متوجه نوشتۀ مار نشدند، اما همه، شکل مار را شناخته و به جان معلم افتادند و تا می توانستند او را کتک زده و از روستا بیرون راندند.

نکته: اگر می خواهیم بر دیگران تأثیر بگذاریم یا آنها را با خود همراه کنیم، بهتر است با زبان، رویکرد و نگرششان با آنها سخن گفته و رفتار کنیم.

همیشه نمی توانیم با اصول و چارچوب فکری خود دیگران را مدیریت کنیم. باید افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب، رسوم و پیشینه هر جامعه ای ترجمه و به آنها ارائه داد.

چگونه به هدف بزنیم؟

کمان گیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگ جوی جوان بود. در آن سوی مرغزار، نشانه کوچکی به چشم می خورد که از درختی آویزان شده بود.

نخستین جنگجو، تیری را در کمانش گذاشته و نشانه می گیرد. کمان دار پیر شرح آنچه را می بیند، از او می خواهد.

می گوید: آسمان، ابرها، درختان، شاخه های درختان و هدف را می بینم.

کمان گیر پیر می گوید: کمانت را زمین بگذار، تو آماده نیستی!.

جنگجوی دوم پا پیش می گذارد.

 کمان گیر پیر می گوید: آنچه را می بینی شرح بده.

جنگجو می گوید: فقط هدف را می بینم.

پیرمرد فرمان می دهد: تیرت را بینداز. تیر بر نشان می نشیند.

 پیرمرد می گوید: عالی بود. موقعی که تنها هدف را می بینید، نشانه گیری شما درست خواهد بود و تیر طبق میل شما به پرواز درخواهد آمد.

نکته: بر اهداف خود متمرکز شوید. تمرکز افکار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی شود؛ اما مهارتی است که کسب آن امکان پذیر و ارزش آن در کار، همچون تیراندازی، بسیار زیاد می باشد.

مسئولیت پذیری

فردی از روی کنجکاوی با هدف شناخت واکنش دیگران به مسائل اطراف، میخی را در چارچوب درِ سازمانی که محل تردّد بود، کار گذاشت. نفر اوّل وارد شد و بدون اینکه میخ را ببیند از در گذشت.

نفر دومی که از چارچوب در می گذشت، میخ را دید ولی بی توجه به آن گذشت. نفر سوم میخ را دید و پیش خود گفت: وقتی کارم تمام شد برمی گردم و میخ را از چارچوب در برمی دارم تا برای کسی خطر ایجاد نکند.

نفر چهارم به محض دیدن میخ بلافاصله میخ را در آورد و سپس در پیِ کار خود رفت.

نکته: در این مثال هر فردی درباره این مسأله واکنش خاصی دارد. نفر اوّل فردی با درجه شناخت پایین و بی توجه به محیط اطرافش است. نفر دوم شناخت دارد، ولی مسئولیت پذیر نیست. نفر سوم هم شناخت دارد و هم مسئولیت پذیر است، ولی وقت شناس نیست و به ضرورت مسأله پی نبرده است.

نفر چهارم فردی با درجه شناخت بالا، مسئولیت پذیر، وقت شناس و دارای درکی بالا از اهمیت مسائل و خطرات محیطی است.

آیا خطرپذیر هستید؟

پادشاهی، دو شاهین کوچک هدیه گرفت. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار ترببیت کند. یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت: یکی از شاهین ها تربیت شده و آماده شکار است، اما نمی دانم چه اتفاقی برای آن یکی افتاده که از همان روز اول آن را روی شاخه ای قرار داده ولی تکان نخورده است.

این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار کاری کنند که شاهین پرواز کند، اما هیچ کدام نتوانستند.

روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند هرکس بتواند شاهین را به پرواز درآورد، پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد. صبح روز بعد پادشاه با دیدن شاهین دوم که با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز بود، دستور داد تا شخصی که شاهین را به پرواز درآورده را نزد او بیاورند.

درباریان، کشاورزی متواضع را نزد شاه آورده و گفتند: اوست که شاهین را به پرواز درآورد. پادشاه پرسید: چگونه این کار را انجام دادی؟!، شاید جادوگر هستی؟. کشاورز که ترسیده بود گفت: سرورم! کار ساده ای بود؛ من فقط شاخه ای را که شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.

نکته: برای رسیدن به موفقیت باید خطرپذیر بود تا با مشکلاتی روبرو نشویم نمی توانیم به موفقیت و کام یابی نیز بیاندیشیم.

تغییر دنیا یا تغییر خود!

بر سر گور کشیشی در کلیسای «وست مینستر» نوشته شده: هنگامی که کودک بودم، می خواستم دنیا را تغییر دهم. بزرگتر که شدم، متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است؛ من باید انگلستان را تغییر دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحوّل کنم. اینک که در آستانه مرگ هستم، می فهمم که اگر روز نخست خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم.

نکته: برای ایجاد تغییر در محیط، نخست باید محدودۀ تحت نفوذ خود را شناسایی کرد و سپس برای ایجاد تغییر در آن محدوده، برنامه ریزی و اقدام نمود.

چهار فصل زندگی

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه روییده بود. پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.

سپس پدر همه را فراخوانده و از آنها خواست: بر اساس آنچه دیده بودند، درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: درخت زشتی بود؛ خمیده و در هم پیچیده. پسر دوم گفت: نه، درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.

پسر سوم گفت: درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین؛ باشکوه ترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام. پسر چهارم گفت: درخت بالغی بود؛ پربار از میوه ها و پر از زندگی و زایش.

مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط فصلی از زندگی درخت را دیده اید.

شما نمی توانید دربارۀ درخت یا انسانی بر اساس یک فصل قضاوت کنید. لذت، شوق و عشقی که از زندگی برمی آید فقط در انتهاء نمایان می شود.

اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید. مبادا درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند.

نکته: زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین؛ در راه های سخت پایداری کن. لحظه های بهتر بالأخره از راه می رسند … .

 منبع: رزق حلال اداری اثر حجت الاسلام ملک احمدی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1396-01-16] [ 09:57:00 ب.ظ ]