فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) کوهدشت
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو






Random photo

روز تجلی ما+شکست هیبت استکباری آمریکا=۱۳آبان



  خاطره   ...

مےروم حلیم بخرم!

 

آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمےخندید.
هرچی به بابا و ننهﺍم مےگفتم مےخواهم به جبهه بروم، بهم محل نمےگذاشتند.
حتی در بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم، همه به ریش نداشتهﺍﻡ خندیدند.
مثل سریش چسبیدم به پدرم که حتما باید بروم جبهه، آخر سر کفری شد و فریاد زد:« به بچه که رو بدهی سوارت مےشود. آخه تو نیم وجبی میخواهی بروی جبهه چه گِلی به سرت بگیری.»
دست آخر دید که من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد:« آهای نورعلی! بیا این را ببر صحرا و تا میخورد کتکش بزن! و بعد آنقدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید.»
قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان مےداد برای کتک زدن.
یک بار الاغمان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش در نیامد!
نورعلی دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا.
آنقدر کتکم زد که مثل نرﻡتنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم!
بخاطر اینکه ده ما مدرسه ی راهنمایی نداشت، بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، به شهر آورد و اتاقی در خانه ی فامیل اجاره کرد و برگشت.
مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم.
رفتم ستاد اعزام و آنقدر فیلم بازی کردم تا اینکه مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.
روزی که قرار بود اعزام شویم صبح زود به برادر کوچکم گفتم:« من مےروم حلیم بخرم و زود برمےگردم.»
قابلمه را برداشتم و دم در خانه آنرا زمین گذاشتم و یاعلی مدد! رفتم که رفتم…
درست سه ماه بعد از جبهه برگشتم در حالیکه این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم.
سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه.
در زدم.
برادر کوچکترم در را باز کرد و وقتی حلیم را دید با طعنه گفت:« چه زود حلیم خریدی و برگشتی!»
خنده ام گرفت.
داداشم سر برگرداند و فریاد زد:« نورعلی! بیا که احمد آمده»
با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که یک لنگه ی کفشم دم در خانه جا ماند!


#برشیﺍﺯ_خاطرات_طنز_دفاع_مقدس

موضوعات: شهدا, دفاع مقدس  لینک ثابت



[دوشنبه 1399-12-18] [ 01:28:00 ب.ظ ]





  دلنوشته   ...

دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!!!

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!!!

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!!!

جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو میدهد!!!

الهی:

نصیرمان باش تا بصیر گردیم!!!

بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم!!!

و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.!!!

شهید شوشتری



موضوعات: متن ادبی و دل نوشته  لینک ثابت



 [ 01:22:00 ب.ظ ]





  در محضر علماء   ...

•⚜️#درس اخلاق
#درمحضرعلما
شهید در راه #جهادبانفس
مقامش از شهید درجنگ بیشتراستــ.
اگرشمامردمیدان‌هستید،
باهواوهوس‌خودبجنگید.

["اگرڪسۍدرجنگ #شهید شود
یڪ مرتبه‌شهیدشده‌است؛
امااگرڪسی‌با #هواۍنفس خودبجنگد،
هر روز #شهید خواهدشد."]

#آیت‌الله‌جاودان

موضوعات: در محضر علما  لینک ثابت



[پنجشنبه 1399-09-27] [ 11:33:00 ق.ظ ]





  خون مسلمانی که معجزه کرد   ...
خون مسلمانی که معجزه کرد

 

?شهـید حمــید رضا مدنی:

 

شـــیمیایی بود برای درمـــــان به

انگلیس اعــزام شد خـــــون لازم

داشت گفت خون #غـیرمســلمان

نزنید تـــوجه نکردند!!

 

هـرچه زدند بدنش نپذیرفت خون

یک #مسلمان جواب داد پزشکش مسلمان شد گفت: #معـجزه ست!

 

? #شهـــــیدانـــــه

@emamzaman.ir

موضوعات: شهدا  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-08-23] [ 10:44:00 ق.ظ ]





  شهیدی که سردار سلیمانی آن را انتخاب کرد   ...

مدیریت، مسئولیت‌پذیری، ولایت‌مداری، اطاعت و فرمانبرداری، احترام و روحیه مشورت از خصوصیات بارز او بود.

حسینعلی عالی در سال ۱۳۴۶ هجری شمسی در روستای «جهانگیر» شهرستان«زابل» متولد شد.
تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان را نیز در این شهرستان گذراند. با اوج‌گیری انقلاب، به همراه پدر و مادر و دیگر وابستگان در مبارزات علیه حکومت استبدادی شاه شرکت فعال داشت. عشق و علاقه عجیبی به امام (ره) و انقلاب داشت و همین موجب شد پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای حراست از انقلاب و دستاوردهای آن به عضویت بسیج در بیاید.
 
با تهاجم نظامی عراق علیه ایران و آغاز جنگ تحمیلی، در حالی که یک دانش‌آموز 14 ساله بود و جثه کوچکی داشت به جبهه رفت. حسین‌علی در کنار تحصیل، به ورزش کشتی نیز علاقه داشت و در هر دو زمینه موفق بود. او خیلی زود رسالت و توانایی خود را در جبهه شناخت و در واحد «اطلاعات-عملیات» لشکر «41 ثارالله» استان کرمان فعال شد و در عملیات‌هایی همچون «والفجر8»، «کربلا1» و «کربلا5» حضور یافت.
 
مدیریت، مسئولیت‌پذیری، ولایت‌مداری، اطاعت و فرمانبرداری، احترام و روحیه مشورت از خصوصیات بارز او بود و همین ویژگی‌ها موجب شد تا در 19 سالگی در عملیات «کربلا5» از سوی حاج قاسم سلیمانی مسئول محور عملیات لشکر ۴۱ ثارالله به او سپرده شود. قدرت فرماندهی خوبی داشت. ادب و رفتاش باعث جذب رزمندگان به او شده بود. در انجام فرایض و عمل به مستحبات و قرائت قرآن و دعا کوشا بود.
 
تا اینکه در شب نوزدهم دی‌ ماه 1365 در حالی که رزمندگان در منطقه «شلمچه» در حال عبور از زمینی پر از آب بودند، به موانعی همچون میدان مین و 100 متر سیم خاردار فرش شده بر زمین می‌رسند. تخریب‌چی سیم‌ها را می‌چیند که در همین لحظه دشمن منور هشداردهنده را شلیک می‌کند. در این درگیری گلوله‌ای به پهلوی حسین‌علی برخورد می‌کند اما او برای اینکه رزمندگان دیگر بتوانند از آن مهلکه نجات یابند و خط دشمن شکسته شود خودش را روی سیم خاردارها می‌اندازد
 
یکی از همزمان شهید عالی می‌گوید: شب عملیات «کربلای5» حاج قاسم (سردار سلیمانی) با دوربین دید در شب رزمندگان را نگاه می‌کرد و مرتب به حضرت زهرا (س)  متوسل می‌شد. بعدها سردار سلیمانی درباره این شب روایت کرده است: «دلهره عجیبی پیدا کردم چون آسمان مهتابی بود و من از شروع کار تا نزدیک دشمن شما را می‌دیدم و مرتب متوسل به به حضرت زهرا (س) می‌شدم که عملیات لو نرود.
 
شهید حسین‌علی عالی در یکی از نیایش‌هایش خواسته است: «خداوندا! می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آنها را ادامه دهم. می‌خواهم همچون دوستانم به سوسوی آن ستاره ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم.»
 
فرازی از وصیت‌نامه شهید عالی
 
خداوندا: می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آن‌ها را ادامه دهم. می‌خواهم همچون دوستانم به سوی آن ستاره‌ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم. خداوندا: من نه بهشت می‌خواهم نه شهادت، من ولایت می‌خواهم، ولایت مولا علی (علیه‌السلام)، مرا به ولایت مولایم علی (علیه‌السلام) بمیران و آن جناب را در شب اول قبر به فریادرسی من برسان.
 
روحش شاد و یادش گرامی
موضوعات: شهدا  لینک ثابت



[یکشنبه 1396-02-03] [ 08:09:00 ب.ظ ]





  شهیدی که سردار سلیمانی آن را انتخاب کرد   ...

مدیریت، مسئولیت‌پذیری، ولایت‌مداری، اطاعت و فرمانبرداری، احترام و روحیه مشورت از خصوصیات بارز او بود.

حسینعلی عالی در سال ۱۳۴۶ هجری شمسی در روستای «جهانگیر» شهرستان«زابل» متولد شد.
تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان را نیز در این شهرستان گذراند. با اوج‌گیری انقلاب، به همراه پدر و مادر و دیگر وابستگان در مبارزات علیه حکومت استبدادی شاه شرکت فعال داشت. عشق و علاقه عجیبی به امام (ره) و انقلاب داشت و همین موجب شد پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای حراست از انقلاب و دستاوردهای آن به عضویت بسیج در بیاید.
 
با تهاجم نظامی عراق علیه ایران و آغاز جنگ تحمیلی، در حالی که یک دانش‌آموز 14 ساله بود و جثه کوچکی داشت به جبهه رفت. حسین‌علی در کنار تحصیل، به ورزش کشتی نیز علاقه داشت و در هر دو زمینه موفق بود. او خیلی زود رسالت و توانایی خود را در جبهه شناخت و در واحد «اطلاعات-عملیات» لشکر «41 ثارالله» استان کرمان فعال شد و در عملیات‌هایی همچون «والفجر8»، «کربلا1» و «کربلا5» حضور یافت.
 
مدیریت، مسئولیت‌پذیری، ولایت‌مداری، اطاعت و فرمانبرداری، احترام و روحیه مشورت از خصوصیات بارز او بود و همین ویژگی‌ها موجب شد تا در 19 سالگی در عملیات «کربلا5» از سوی حاج قاسم سلیمانی مسئول محور عملیات لشکر ۴۱ ثارالله به او سپرده شود. قدرت فرماندهی خوبی داشت. ادب و رفتاش باعث جذب رزمندگان به او شده بود. در انجام فرایض و عمل به مستحبات و قرائت قرآن و دعا کوشا بود.
 
تا اینکه در شب نوزدهم دی‌ ماه 1365 در حالی که رزمندگان در منطقه «شلمچه» در حال عبور از زمینی پر از آب بودند، به موانعی همچون میدان مین و 100 متر سیم خاردار فرش شده بر زمین می‌رسند. تخریب‌چی سیم‌ها را می‌چیند که در همین لحظه دشمن منور هشداردهنده را شلیک می‌کند. در این درگیری گلوله‌ای به پهلوی حسین‌علی برخورد می‌کند اما او برای اینکه رزمندگان دیگر بتوانند از آن مهلکه نجات یابند و خط دشمن شکسته شود خودش را روی سیم خاردارها می‌اندازد
 
یکی از همزمان شهید عالی می‌گوید: شب عملیات «کربلای5» حاج قاسم (سردار سلیمانی) با دوربین دید در شب رزمندگان را نگاه می‌کرد و مرتب به حضرت زهرا (س)  متوسل می‌شد. بعدها سردار سلیمانی درباره این شب روایت کرده است: «دلهره عجیبی پیدا کردم چون آسمان مهتابی بود و من از شروع کار تا نزدیک دشمن شما را می‌دیدم و مرتب متوسل به به حضرت زهرا (س) می‌شدم که عملیات لو نرود.
 
شهید حسین‌علی عالی در یکی از نیایش‌هایش خواسته است: «خداوندا! می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آنها را ادامه دهم. می‌خواهم همچون دوستانم به سوسوی آن ستاره ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم.»
 
فرازی از وصیت‌نامه شهید عالی
 
خداوندا: می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آن‌ها را ادامه دهم. می‌خواهم همچون دوستانم به سوی آن ستاره‌ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم. خداوندا: من نه بهشت می‌خواهم نه شهادت، من ولایت می‌خواهم، ولایت مولا علی (علیه‌السلام)، مرا به ولایت مولایم علی (علیه‌السلام) بمیران و آن جناب را در شب اول قبر به فریادرسی من برسان.
 
روحش شاد و یادش گرامی
موضوعات: شهدا  لینک ثابت



 [ 08:08:00 ب.ظ ]





  قصه یک کبوتر سفید   ...

«زهرا چرچی» عجیب یاد پسران شهیدش می‌کند، هنوز هم باافتخار از پسر بزرگش یاد می‌کند و موبه‌موی لحظات زندگی غلامرضایش را می‌گوید و همچنین محمدصادق که پنج سالی از غلامرضا کوچک‌تر بود و هرچند شیطنت داشت اما اخلاق و رفتارش به دل می‌نشست.

می‌دانستم هر دو شهیدند

با هر قطره‌بارانی که به شیشه می‌خورد، دلی می‌لرزد و چشمی، تر می‌شود، عطر باران تمام شهر را پر می‌کند و در کنج اتاقی دل کسی می‌گیرد. این روزها فهمیده است که اگر روزی هزار بار قاب عکس‌ها را در آغوش بگیرد، جای خالی جگرگوشه‌هایش که پر نمی‌شود، هیچ، دل‌تنگ‌تر هم می‌شود.

راست می‌گویند، باران همه‌چیز را تازه می‌کند، هوا را، دل‌ها را و البته خاطره‌ها را… خاطراتی که با هر نم باران زنده می‌شوند و با قطره اشکی از گوشه چشمی بر روی قاب عکسی می‌افتند.

باران که می‌زند، زهرا چرچی، عجیب یاد پسران شهیدش می‌کند. آخر، روزی که محمدصادقش به جبهه می‌رفت، هوا بارانی بود، غلامرضایش هم در میان آب شهید شده بود و پیکر بی‌سرش سال‌ها در کنار جزیره، غریب مانده بود.

 

ادامه »

موضوعات: بدون موضوع, شهدا  لینک ثابت



[یکشنبه 1396-01-13] [ 02:06:00 ب.ظ ]





  امانتی جامانده از یک شهید   ...
پرسیدم: «تو این جا چی کار می‌کنی برادر؟
مگه مرخصی نگرفته بودی بری عروسی کنی؟
چرا زود برگشتی؟
پس شیرینیت کو خسیس؟»
مسلم بیخیال شانه بالا انداخت و گفت: «نشد.» پرسیدم: «یعنی چی نشد! بهم خورد؟»
امانتی جامانده از یک شهید احمد فتحی از جمله رزمندگان استان زنجان در خاطره‌ای از پایان عملیات «بدر»  و چگونگی شهادت یکی از معاونانش در گروهان دیده‌بانی روایت می‌کند: «چند نفر از بچه‌ها می‌خواستند برای شرکت در مراسم یادبود شهید «مجید آتش گران»  به قزوین بروند و اصرار داشتند من هم همراهشان باشم. به عنوان فرمانده گروهان، نمی‌توانستم منطقه را رها کنم.
 عملیات بدر تازه تمام شده بود و برای تحویل گرفتن خط پدافندی طلائیه، به اندازۀ کافی تلفات داده بودیم. داشتم شرایط را به آنها توضیح می‌دادم تا از دستم دلخور نشوند که صدای «مسلم فیروز جنگ» را از پشت سرم شنیدم. از دیدنش تعجب کردم و پرسیدم: «تو این جا چی کار می‌کنی برادر؟ مگه مرخصی نگرفته بودی بری عروسی کنی؟ چرا زود برگشتی؟ پس شیرینیت کو خسیس؟» مسلم بیخیال شانه بالا انداخت و گفت: «نشد.» پرسیدم: «یعنی چی نشد! بهم خورد؟» خندید و جواب داد: «نه اونجوری که تو فکر می‌کنی. همۀ مقدماتو آماده کرده بودیم که پدر بزرگِ خانمم سرشو گذاشت زمین و تمام. عروسی منتفی شد. منم بی معطلی برگشتم اینجا.»

 دست روی شانه‌اش گذاشتم و گفتم: «خدا رحمتش کنه، حتماً خیر و مصلحتی تو کار بوده. ولی با برگشتنت حسابی منو خوشحال کردی.» با حضور مسلم که معاون من در گروهان دیده بانی گردان ادوات بود، خیالم راحت شد. همۀ کارها را به او سپردم و خودم همراه بچه ها راهی قزوین شدم. سه یا چهار روز بعد برگشتیم. قیافه بچه‌ها داد می‌زد که اتفاقی افتاده است. همه ماتم گرفته بودند و حال و حوصله نداشتند. پرسیدم: «چی شده؟»

ادامه »

موضوعات: شهدا  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-12-24] [ 08:53:00 ب.ظ ]





  "شهید همت" را بهتر بشناسیم؟   ...

دوران دفاع مقدس سرشار از اقدامات غرور آفرین رزمندگان اسلام است که راه را بر صدام و صدامیان سد کردند.

یکی از رزمندگان اسلام که در نبرد حق علیه باطل نقش مهمی را ایفا کرد؛ شهید “ابراهیم همت” است که در موفقیت رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس نقش مهمی را ایفا کرد.

“محمد ابراهیم همت” در روز 12 فروردین 1334 در شهرضا در خانواده ای متدین بدنیا آمد.  وی  در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق العاده‍ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.

شهید همت را بهتر بشناسیم؟ + تصاویر

هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با كار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می‌آورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه ای می‌کرد.  

در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه‍ تحصیل پرداخت.

پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. وی  در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا كرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی می‌کرد تا در محیط مدرسه و كلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا كند.

ادامه »

موضوعات: شهدا  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-12-17] [ 10:04:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما