سلطان محمد خدابنده كه در زبان مغولى به وى «اولجايتو» مى گفتند، نوه هلاكو خان مغول است . وى به سال 710 در سلطانيه قزوين به سلطنت رسيد و بر سراسر ايران و عراق و ديار بكر و ساير نقاط همجوار آن روز ايران ، حكومت مى كرد. سلطان محمد مانند برادرش غازان خان مسلمان شده بود، ولى نظر به اين كه اكثريت مردم ايران مذهب تسنن داشتند سران مغول نيز وقتى مسلمان شدند، پيرو تسنن گشتند. سلطان محمد چون ديد مذاهب چهارگانه اهل تسنن در مسائل اعتقادى و فقهى اختلاف نظر بسيار و تشتت آراء دارند، نزديك بود به كلى از دين اسلام دست بكشد، و به كيش بودايى كه مذهب رسمى مغولان و نياكانش بود باز گردد. در اين ميان حادثه اى براى او اتفاق افتاد كه او را به كلى منقلب كرد. سلطان محمد خدابنده روزى به همسر خود غضب نمود و در حال خشم و عصبانيت او را سه طلاقه كرد

پس از عمل خود كه با ناراحتى و شتاب انجام گرفته بود پشيمان شد. براى تعيين تكليف ، موضوع را با علماى عامه در ميان گذاشت . علماى چهار مذهب گفتند: بدون محلل سلطان نمى تواند به زن خود رجوع كند و مجددا او را به زنى بگيرد. قانون محلل هم بدين گونه است كه وقتى زن سه طلاقه شد، بايد به مرد ديگرى شوهر كند و پس از اينكه وى با زن نزديكى نمود و او را طلاق داد و عده اش به سر آمد زن مى تواند با عقد جديدى به همسرى شوهر اول در آيد. چون قبول محلل براى سلطان مملكت ، بسيار مشكل و ناراحت كننده بود. لذا سلطان رو كرد به علماى چهار مذهب اهل تسنن ، حنفى ، مالكى ، شافعى و حنبلى و گفت : شما مجتهدين چهار مذهب در هر مسئله اى آراء و نظريات گوناگونى داريد، آيا در اين مسئله نظر مخالفى نيست كه من بتوانم بدون محلل به زن خود رجوع كنم ؟ فقهاى چهار مذهب گفتند: نه ، اين مسئله نزد مسلمانان قطعى است ، و نظر مخالفى وجود ندارد. در آن اثناء يكى از وزراى شيعى مذهب سلطان محمد به نام «طرمطاز» به وى گفت : مذاهب اسلام منحصر به اين چهار مذهب نيست ، بلكه شيعه كه اهل تسنن آن را از نظر دور داشته اند، نه تنها يكى از مذاهب گرانمايه اسلام و قديميترين آنهاست ، بلكه حقيقت اسلام را بايد در مذهب شيعه جستجو كرد. زيرا شيعه پيرو خاندان پيامبر اسلام است و طبق معمول حقايق خانه را بايد از اهل خانه پرسيد و از آنها شنيد.

ادامه مطلب :


زيرا شيعه پيرو خاندان پيامبر اسلام است و طبق معمول حقايق خانه را بايد از اهل خانه پرسيد و از آنها شنيد. امير طرمطاز ضمنا به عرض شاه رسانيد كه امروز علامه حلى در شهر حله عراق سرآمد مجتهدين شيعه و نابغه نامى اين طايفه است . او طبق مذهب خود فتوى مى دهد كه طلاق ملكه باطل است . و سلطان مى تواند بدون محلل نزد همسر خود برود. سلطان محمد خدابنده عده اى را ماءمور كرد بروندحله و ((علامه حلى )) را براى حل قضيه طلاق بانوى اول مملكت ، كه سخت فكر شاه را به خود مشغول داشته بود بياورند. هنگامى كه علماى سنى متوجه شدند سلطان مى خواهد مجتهد بزرگ شيعه را براى حل مشكل طلاق خود، دعوت كند به وى گفتند: سلطان بايد بداند كه اين مرد پيرو مذهب باطلى ، معروف به «مذهب رافضى » است . رافضى ها مردمى كم عقل هستند، شايسته سلطنت نيست كه مرد كم عقلى چون ملاى رافضى ها را به دربار بياورند و حل مشكل خود را از او بخواهد. سلطان محمد گفت : بگذاريد بيايد و از نزديك ميزان عقل و ادراك و ارزش ‍ فتواى او را آزمايش كنيم و بعد درباره وى قضاوت نماييم . وقتى علامه وارد پايتخت شد، سلطان محمد علماى چهار مذهب را احضار نمود. آنها نيز هر كدام در جاى خود نشستند و منتظر ورود علامه حلى پيشواى فقهاى شيعه شدند. همينكه علامه حلى وارد شد كفش خود را آورد و به دست گرفت و قدم به مجلس سلطان نهاد. سپس سلام كرد و پهلوى سلطان نشست ، علماى چهار مذهب به شاه گفتند! ما نگفتيم شيعيان كم شعور هستند. سلطان گفت : علت اين كار را خودتان از وى سؤ ال كنيد. چون علامه عرب بود و به عربى سخن مى گفت ، مترجم سخنان او را ترجمه مى كرد. علماى سنى : اى مرد! چرا رسوم و آداب دربار را رعايت نكردى و براى شاه سجده ننمودى و به خاك نيفتادى ؟ علامه حلى : عجب ! پيامبر خدا سرآمد پادشاهان روى زمين بود، و با اين وصف به وى سلام مى كردند. ما و شما هم به اين اصل معتقديم كه سجده كردن براى غير خدا جايز نيست ، اين چه ايرادى است كه به من مى گيريد؟
عالم سنى: اى مرد! چرا رسوم و آداب دربار را رعايت نكردى و براى شاه سجده ننمودى و به خاك نيفتادى ؟

علامه حلى: عجب ! پيامبر خدا سرآمد پادشاهان روى زمين بود، و با اين وصف به وى سلام مى كردند. ما و شما هم به اين اصل معتقديم كه سجده كردن براى غير خدا جايز نيست ، اين چه ايرادى است كه به من مى گيريد؟

عالم سنى: خوب ! اما چرا رفتى پهلوى سلطان نشستى ؟

علامه حلى: در مجلس غير از اينجا، جاى خالى نبود، من هم در جايى نشستم كه خالى و بلامانع باشد.

عالم سنى: چرا كفش خود را به دست گرفته اى ! تصديق مى كنى كه اين كار شايسته آدم عاقل نيست؟

علامه حلى: علت اين است كه ترسيدم فرقه حنفى كه در مجلس هستند آن را بدزدند، همانطور كه پيشواى آنها «ابوحنيفه » نعلين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را دزديد!

عالم حنفى: حاشا و كلا، چه كسى گفته است امام اعظم ابوحنيفه نعلين پيامبر را به سرقت برد؟ اصلا ابوحنيفه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وجود خارجى نداشته است ولادت ابوحنيفه صد سال بعد از پيامبر بوده است.

علامه حلى: فراموش كردم ، گويا «مالك بن انس » پيشواى فرقه مالكى بوده كه نعلين رسول خدا را به سرقت برده است .

عالم مالكى: اين چه حرفى است امام مالك قريب سى سال بعد از ابوحنيفه از دنيا رفته و يكصد و هشتاد سال بعد از رسول الله چشم از جهان فرو بسته است . چطور ممكن است او در زمان پيامبر باشد تا گفته شود نعلين حضرت را دزديده است؟

علامه حلى: پس شايد «محمد بن ادريس شافعى» رئيس فرقه شافعى بوده است .

عالم شافعى: عجب موضوعى را اين ملاى رافضى پيش كشيده ، كى شافعى ، در زمان پيامبر بوده است ؟ تولد شافعى در روز وفات ابوحنيفه يعنى سال 150 هجرى اتفاق افتاده، بنابراين چگونه او مى تواند در زمان پيامبر وجود داشته باشد؟

علامه حلى: گويا «احمد حنبل» امام حنبليان بوده است، و من ديگرى را به اشتباه گفته ام!

عالم حنبلى: امام احمد حنبل نزديك دو قرن بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در جهان مى زيسته و بعد از ابوحنيفه و مالك و شافعى آمده است ، او كجا و پيامبر كجا؟

در اين موقع علامه حلى سلطان را مخاطب ساخت و گفت: سلطان شنيديد كه علماى چهار مذهب اهل تسنن ، همگى اعتراف كردند كه رؤ ساى مذاهب آنها، هيچكدام در زمان پيامبر وجود نداشته اند. اين خود يكى از بدعت هاى ايشان است كه از ميان مجتهدين اسلام ، فقط اين چهار نفر را پيشواى خود مى دانند. آن هم سالها بعد از رحلت پيامبر! اگر در ميان خود اهل تسنن ، كسانى پيدا شوند كه از اين چهار نفر، به مراتب داناتر باشند، جايز نمى دانند برخلاف فتواى آنها عمل شود، هر چند فتواى ديگران مناسب تر و صحيحتر باشد، تا چه رسد به علماى ساير مذاهب اسلام!

سلطان محمد خدابنده رو كرد به طرف علماى چهار مذهب و پرسيد: رؤ ساى مذاهب شما، هيچ كدام در زمان پيامبر و صحابه وجود نداشته اند؟

علماى چهار مذهب گفتند: نه هيچكدام نبوده اند!

علامه حلى گفت: سلطان بايد بداند كه به عكس اينان ، ما طايفه شيعه پيروان حضرت اميرالمؤ منين علی عليه السلام هستيم . على عليه السلام جان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و برادر خوانده و پسر عم و جانشين بلافصل او بوده است . با اين وصف اين آقايان ، مذهب ما را كه از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سابقه داشته است ، باطل مى دانند و جزء مذاهب اسلام به شمار نمى آورند. دين اسلام را منحصر در چهار مذهب خود نموده اند و دانستيد كه از هيچ كدام در زمان پيامبر اثرى نبوده است. سپس علامه حلى به سلطان گفت: چون طلاق ملكه به يك لفظ و در يك مجلس واقع شده، باطل است . زيرا شروط طلاق انجام نگرفته است. يكى از شروط صحت طلاق حضور دو نفر عادل است كه بايد اجراى صيغه طلاق را بشنوند. آيا سلطان اين شرط را هنگام طلاق ملكه رعايت كرده ، و طلاق در سه مجلس و با حضور دو نفر عادل انجام گرفته است؟ سلطان گفت: نه. علامه حلى گفت: پس اصلا ملكه مطلقه نيست كه احتياج به محلل داشته باشد. او همچنان همسر شرعى شماست و هم اكنون مى توانيد با وى باشيد. سپس علامه در اين باره با علماى چهار مذهب به بحث و مذاكره پرداخت و همه را ملزم و مجاب نمود، و حقانيت مذهب شيعه را در اصول و فروع اسلامى همچون آفتاب نيمروز ثابت و مدلل ساخت …

سلطان محمد خدابنده فى المجلس شيعه شد، و پيروى مذهب تسنن را ترك گفت : سپس بخشنامه كرد به تمام شهرها و كشورهاى قلمرو خود كه همه جا نام ائمه طاهرين عليهم السلام را در خطبه ذكر كنند و در سكه ها ضرب نمايند، و در و ديوارهاى مساجد و مشاهد مشرفه را به اسامى آن ذوات مقدس آرايش دهند.( روضات الجنات ص 175 شرح حال علامه حلى)

عاقبت بخيران عالم جلد 2 / على محمد عبداللهى

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-10-28] [ 06:18:00 ب.ظ ]